وفاداری
وفاداری را باید از نیلوفر آموخت ، که دور هر شاخه ای می پیچه و در آغوشش می میره
[ بازدید : 477 ] [ امتیاز : 2 ] [ نظر شما : ]
ادامه مطلب
وفاداری را باید از نیلوفر آموخت ، که دور هر شاخه ای می پیچه و در آغوشش می میره
آدما وقتی از هم دورند اس ام اس می فرستند ، من برای تو که توی دلم هستی چی بفرستم ؟
سه تا فرشته عاشق تو دنیا هست ، اولیش به کبوترای عاشق دونه می ده ، دومیش به آدمای عاشق کمک می کنه ، سومیشم که من عاشقشم الان داره این اس ام اس رو می خونه .
تمام امید یک آسیابان به وزش باد است که آسیابش بچرخد وگرنه از کار می افتد ، یادت باشه قلب من آسیاب است و نفس های تو همون باده .
هیچ وقت از خدا نخواه که دنیا رو بهت بده ، فقط بخواه کسی رو بهت بده که تو رو به تمام دنیا نده
ای دوست به خدا دوری تو دشوار است / بی تو از گردش ایام دلم بیزار است
بی تو ای مونس جان ، دل ز غمت می سوزد / دل افسرده ی من طالب یک دیدار است
&&&&&
سفر از فاصله ی دور حکایت دارد / خسته با رفتن احساس رفاقت دارد
چه صمیمانه به درگاه خدا گویم / که دلم از دوری دوست شکایت دارد
&&&&&
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن ؟؟؟ / در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن / از دوستان جانی مشکل توان بریدن
&&&&&
گاه می توان براى یک دوست چند سطر سکوت به یادگار گذاشت
تا او در خلوت خود هر طور که خواست آنرا معنا کند
&&&&&
من و یاد تو و یک سینه تنگ / شبی تار و سهتاری خسته آهنگ
کمی با چشمهایم مهربان باش / مزن ای دوست بر آیینهات سنگ
&&&&&
در حنجرهام شور صدا نیست رفیق / یک لحظه دلم ز غم جدا نیست رفیق
بگذار که قصه را به پایان ببرم / آخر غم من یکی دو تا نیست رفیق
&&&&&
زندگانی باهمین شوروهمین شبهاخوش است
باهمین بیش وهمین کمها خوش است
زندگی کردیم وشاکی نیستیم/بر زمین خوردیم وخاکی نیستیم
دور هستیم ازرفیقان ولی غافل از یاد رفیقان نیستیم
&&&&&
تو به پاکی عقیقی/مثل دریاها عمیقی
فهمیدی چرا میخوامت؟/اخه بهترین رفیقی
&&&&&
من یاد خوش دوست به دنیا ندهم / لبخند خوشش به حور رعنا ندهم
گر یاد کند مرا هر از گاهی چند / گرد رخ وی به چشم بینا ندهم
&&&&&
یه تکیه گاهی واسه این دل من / یه وقت نری جدا نشی تو از من
رفیق نیمه راه دل نباشی / چه سوتوکوره اگه تو نباشی
&&&&&
هرقدر رفاقت بکنم می ارزی / اظهار صداقت بکنم می ارزی
آنقدر عزیزی تو برایم ای دوست / صدبار که یادت بکنم می ارزی
&&&&&
باوفا! مهر تو اندر جان ماست / زندگی بی دوستی زندان ماست
کم بزن آتش دل بی تاب را / یاد خوبت روز و شب مهمان ماست
عزیز دلم سلام
گاهی دلم میخواهد بدانی حالم چگونه است بدانی چقدر دلتنگت هستم
اغلب دلم برایت تنگ می شود.به عکس های یادگاری مان نگاه میکنم
و هرلحظه یکبار تورا نفس میکشم.راستی آن چیزی که چندسال پیش
بردی کجاست؟اینگونه نگاهم نکن دلم را می گویم!...
تنهایی گاهی سبب می شود که در دامنه ی زندگی اتراق کنی
و بار تحملت را برشانه های کوه بگذاری تا خستگی ات کمی در برود
راستی چه حکمتی است که من بیشترغروب ها دلم برایت تنگ می شود؟
نه فکر نکنی که خورشیدی؟ نه عزیزم خورشید نیستی چون خورشید
شب ها نیست وگل های آفتابگردان را به حال خود میگذارد
یه شب که پسره برای کار دیر کرده بود یه اس ام اس رو کوشی دختره اومد.کارت شارژ بود.دختره تعجب کرده بود.بعد از اون هیچ کس زنگ نزد.منتظر شد اما خبری نشد.فکر کرد اشتباهیطغ اومده.خوابید.صبح که بیدار شد از رو کنجکاوی کارت شارژ رو کارد کرد.شارژ شد.دختره تعجب کرده بود.فکر کرد شاید کسی براش دلسوزی کرده.خیلی با خودش کلنجار رفت.شب بعد دوباره یکی اومد.باز شارژ شد.اما نه کسی زنگ میزد نه اس میداد.از اون شب به بعد دختره هر شب براش شارژ میومد.گوشیش پر بود.فکر میکرد یکی داره اینجوری بهشون کمک میکنه.میخواست به شوهرش کمک کنه اما نمیخواست به غرور شوهرش بربخوره.بعد از اون این کارش بود .شبا شارژ میکرد و روزا اونو به دوستاش و همسایه ها میفروخت و پولشو هر چند که کم بود جمع میکرد.یک ماه گدشت.یه شب دختره هر چی منتظر موند اس ام اس نیومد.هزارتا فکر و خیال کرد.اخرش این تصمیمو گرفت.چادر سرش کرد و رفت سر کوچه و با تلفن عمومی زنگ زد.یه پسر گوشی رو برداشت.دختره نتونست حرف بزنه.پسره گفت من این گوشی رو پیدا کردم صاحبش هم تصادف کرده و فلان بیمارستانه.دختره قطع کرد و رفت خونه.تا صبح گریه کرد.برای مردی که بدون چشم داشت به اون کمک میکرد.روز بعد دوباره زنگ زد.این بار با گوشی خودش.پسره خودش برداشت.حالش بهتر شده بود.دختره کلی گریه کرد و تشکر کرد و قطع کرد.اون شب دوتا کارت شارژ اومد.دختره به رسم ادب براش اس فرستاد ممنونم داداش.اما جوابی نیومد.از اون شب هر موقع شارژ میرسید دختره پیام تشکر میفرستاد.
من که با عوض کردن خونمون مخالف وخیلی ناراحت بودم حالا نه تنها ناراحت نبودم راضی وشاد هم بودم
سالها می گذشت و من علاقم نسبت به اون بیشتر می شد جوری که تمام زندگیمو گرفته بود آرزوهام رو با بودن اون می ساختم اصلا آرزویی بجز اون نداشتم
بارها تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم اما وقتی می دیدمش انگار لال می شدم هر چی تلاش می کردم نمی تونستم برم جلو گفتم تلفنی باهاش حرف بزنم اما تا صداش رو می شنیدم قلبم همجین به تپش می افتاد که می خواست قفسه سینمو بترکونه و زبونم هم بند میومد اصلا لال می شدم
چه دعواهایی که به خاطرش با بچه های محل یا کسایی که دنبالش می افتادن نکردم
اما حتی یکبار نتونستم حرفم رو بهش بگم
یادمه یه روز نشسته بودم درس بخونم که دیدم در می زنن رفتم درو باز کردم دیدم پشت دره یهو انگار یه تانکر اب سرد رو سرم خالی کردن ... نمی دونم چی شد فقط در بسته بود من یه تیکه گوشت نذری تو دستم بود
اون روز تا شب گیج بودم، یه گیجیه باحال درس مرس که اصلا، کتابو نیگا می کردم چهرش تو نظرم مجسم می شد
همینطور ما بزرگ می شدیم ومن بی عرزه نمی تونستم حرفم رو بهش بگم
حالا من 18 سالم بود و اون 15 سال دیگه واسه خودش خانومی شده بود تو محل خودش و خواهرش به نجابت معروف بودن و همچنین به زیبایی!
من دست به هیچ کار زشتی نمی زدم حتی نیگای دخترای دیگه هم نمی کردم اون پیش من تبدیل به یه موجود مقدس شده بود می گفتم اگه این کارو بکنم دیگه لیاقت اون وجود پاک رو ندارم و اون دیگه منو نمی خواد
یه روز که رفته بودم در مدرسشون تا از دور ببینمش دیدم یه پسره افتاده دنبالش اقا ما هم خونمون به جوش اومد رفتیم به پسره گیر دادیم پسره هم گفت برو بابا این چند ماهه با من دوسته ما همدیگرو می خوایم دیگه هم مزاحم ما نشو
من که باور نمی کردم تا شب گیج بودم ...شب تا صبح خواب به چشمام نرفت و بالاخره تصمیم گرفتم فردا بهش تلفن بزنم و بهش بگم چقدردوسش دارم فردا به هر جون کندنی بود باهاش حرف زدم خودم رو معرفی کردم وگفتم که دوسش دارم ولی اون گوشی رو گذاشت نمی دونم رو زمین بودم یا رو هوا اما خوشحال که حرفم رو بهش زدم
دیشب داشتم تو گورستان عشق قدم میزدم
خیلی تعجب کردم تا چشم کار میکرد قبر بود
پیش خودم گفتم یعنی این قدر قلب شکسته وجود داره ؟؟
همین طوری که می رفتم متوجه یک دل شدم
انگار تازه خاک شده بود جلو رفتم
و دیدم روی سنگ قبر چند تا برگ افتاده
کنار قبر نشستم و براش دعا کردم
وقتی برگ ها رو کنار زدم
اون دل همون کسی بود که باعث شده بود
دل من خیلی وقت پیش ها بشکنه و بمیره