داستان تکان دهنده

دوشنبه 1 بهمن 1397
21:9
arsavin

مردی مشغول تمیز کردن ماشین نوی خودش بود.ناگهان پسر ۴ ساله اش سنگی برداشت وبا آن چند خط روی بدنه ماشین کشید.مرد با عصبانیت دست پسرش را گرفت و چندین بار به آن ضربه زد. او بدون اینکه متوجه باشد، با آچار فرانسه ای که دردستش داشت، این کار را می کرد!در بیمارستان، پسرک به دلیل شکستگی های متعدد، انگشتانش را ازدست داد. وقتی پسرک پدرش را دید، با نگاهی دردناک پرسید: بابا!! کی انگشتانم دوباره رشد میکنند؟ مرد بسیار غمگین شد و هیچ سخنی برزبان نیاورد.. او به سمت ماشینش برگشت و از روی عصبانیت چندین بار با لگد به آن ضربه زد. در حالی که ازکرده خود بسیار ناراحت و پشیمان
بود، جلوی ماشین نشست و به خط هایی که پسرش کشیده بود نگاه کرد. پسرش نوشته بود:

«« دوستت دارم بابایی»»

…..

…..

روز بعـــــد آن مــــــــرد خودکشـــــــــــی کــــــرد!!!!!

عصبانیت و دوست داشتن هیچ حد وحدودی ندارند. دوست داشتن را انتخاب کنید تا همیشه یک زندگی زیبا و دوست داشتنی
داشته باشید. این را نیز به یاد داشته باشید که:

وسایل برای استفاده کردن هستند وانسانها برای دوست داشتن.

امامشکل جهان امروزاینست که انسانهامورداستفاده واقع میشوندوبه وسایل عشق ورزیده میشود،بیاییدهمواره این گفته رابه یادداشته باشیم:

وسایل برای استفاده کردن هستند،،انسانها برای دوست داشتن هستند.
مواظب افکارتان باشید ، آنها به کلمات تبدیل می شوند. مواظب کلماتی که به زبان می آورید ، باشید ، آنها به رفتارتبدیل می شوند . مواظب رفتارتان باشید ، آنها به عادت ها تبدیل میشوند ، مواظب عادت هایتان باشید ، آنها شخصیت شما را شکل می دهند مواظب شخصیت تان باشید ، چون سرنوشت شما را می سازند.


موضوعات: داستان,عاشقانه,
[ بازدید : 255 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

زیباترین قلب

پنجشنبه 27 دی 1397
21:6
arsavin

قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده‌اند. مرد جوان با کمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود پرداخت.

ناگهان پیر مردی جلوی جمعیت آمد و گفت که قلب تو به زیبایی قلب من نیست. مرد جوان و دیگران با تعجب به قلب پیر مرد نگاه کردند قلب او با قدرت تمام می‌تپید اما پر از زخم بود. قسمت‌هایی از قلب او برداشته شده و تکه‌هایی جایگزین آن شده بود و آنها به راستی جاهای خالی را به خوبی پر نکرده بودند برای همین گوشه‌هایی دندانه دندانه درآن دیده می‌شد. در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکه‌ای آن را پرنکرده بود، مردم که به قلب پیر مرد خیره شده بودند با خود می‌گفتند که چطور او ادعا می‌کند که زیباترین قلب را دارد؟

مرد جوان به پیر مرد اشاره کرد و گفت تو حتماً شوخی می‌کنی؛ قلب خود را با قلب من مقایسه کن؛ قلب تو فقط مشتی رخم و بریدگی و خراش است .

پیر مرد گفت: درست است. قلب تو سالم به نظر می‌رسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمی‌کنم. هر زخمی نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده‌ام، من بخشی از قلبم را جدا کرده‌ام و به او بخشیده‌ام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای آن تکه‌ی بخشیده شده قرار داده‌ام؛ اما چون این دو عین هم نبوده‌اند گوشه‌هایی دندانه دندانه در قلبم وجود دارد که برایم عزیزند؛ چرا که یاد‌آور عشق میان دو انسان هستند. بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده‌ام اما آنها چیزی از قلبشان را به من نداده‌اند، اینها همین شیارهای عمیق هستند. گرچه دردآور هستند اما یاد‌آور عشقی هستند که داشته‌ام. امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیارهای عمیق را با قطعه‌ای که من در انتظارش بوده‌ام پرکنند، پس حالا می‌بینی که زیبایی واقعی چیست؟


موضوعات: داستان,عاشقانه,
[ بازدید : 249 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

مادر

چهارشنبه 26 دی 1397
21:6
arsavin

مادر یعنی زندگی
مادر یعنی عشق
مادر یعنی مهر
مادر یعنی اون فرشته ای که با اشکت ، اشک میریزه
با خنده هات می خنده
مادر یعنی اون فرشته ای که نگاهش به توئه و با هر...
لبخندت ، زندگی میکنه
مادر یعنی اون فرشته ای که موهاش سفید میشه برای بزرگ کردنت
و به تو میگه ؛ پیر بشی مادر ، درد و بلات به جونم...
مادر یعنی اون فرشته ای که صبح که خوابی آروم میز صبحونه رو
میچینه تا وقتی بلند شدی زندگی رو لمس کنی
مادر یعنی اون فرشته ای که شبایی که غم داری یا مریضی تا صبح
بالا سرت می شینه و نگرانه
مادر یعنی اون فرشته ای ، که وقتی موقع کار میگی خسته شدم
با اینکه پاهاش درد میکنه میگه تو بشین مادر من انجام میدم
مادر یعنی اون فرشته ای که هیچ وقت باور نمیکنی مریض بشه یا پیر
بشه چون همیشه و توی هر حالتی به روت لبخند میزنه
مادر یعنی اون فرشته ای که طاقت دیدن اشکاش رو نداری ...
مادر یعنی همه زندگی ...


موضوعات: داستان,عاشقانه,
[ بازدید : 237 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

دختر کوچولو

سه شنبه 25 دی 1397
21:06
arsavin

دفتر رو برداشت و ورق زد. نمره نقاشیش ده شده بود!

دخترکوچک، مادرش رو کشیده بود، ولی با یک چشم! و به جای چشم دوم، دایره‌ای توپر و سیاه گذاشته بود!

معلم هم دور اون، دایره ای قرمز کشیده بود و نوشته بود: «دخترم دقت کن!»

فردای اون روز مادر سری به مدرسه زد. از مدیر پرسید: «می‌تونم معلم نقاشی دخترم رو ببینم؟»
مدیر هم با لبخند گفت: «بله، لطفا منتظر باشید.»

خانم معلم جوان نقاشی وقتی وارد دفتر شد خشکش زد! مادر یک چشم بیشتر نداشت! معلم با صدائی لرزان گفت: «ببخشید، من نمی‌دونستم...، شرمنده‌ام.»

مادر دستش رو به گرمی فشار داد و لبخندی زد و رفت.

اون روز وقتی دختر کوچولو از مدرسه اومد با شادی دفترش رو به مادر نشون داد و گفت:
«معلم مون امروز نمره ام رو کرد بیست!» زیرش هم نوشته:

«گلم، اشتباهی یه دندونه کم گذاشته بودم!»

بیا اینقدر ساده به دیگران نمره های پائین و منفی ندیم. بیا این قدر راحت دلی رو با قضاوت غلط‌مون نشکنیم


موضوعات: داستان,عاشقانه,
[ بازدید : 225 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

عشق واقعی

جمعه 21 دی 1397
20:47
arsavin

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی

اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.

دختر لبخندی زد و گفت ممنونم

تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..

حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..

از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :

میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..

ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…

شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.

به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.

شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!

دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد.

بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.

از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..

پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..

آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..

و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…


موضوعات: داستان,عاشقانه,
[ بازدید : 225 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

داستان عشق واقعی

پنجشنبه 20 دی 1397
20:47
arsavin

خوشی تموم شد...یه روزی که باهم رفته بودندپارک دخترحالش بدشدوبی هوش شددخترتوی بغل پسرک

بی هوش افتادوپسرهم نگران که چه اتفاقی برای عشقش افتاده بعدازاین پسر دخترک رابردپیش

دکترودکترهم بعدازمعاینه دختر اورافرستادتاکه آزمایش بگیردوبرگردد...جواب آزمایش بعدازچندروز

رسیدپسررفت پیش دکتر...دکترسکوت کردوچیزی نگفت پسراعصبانی شدوازدکترپرسید:که عشقم چش

شده دکتربعدازچنددقیقه صحبت خودش راشروع کرددکتربامقدمه چینی زیادبه پسرگفت که دخترچش

شده...پسریه دفعه شکه شدانگارکه دنیاروی سرش خراب شده وکاملادگرگون شد...پسربه خونه رفت


موضوعات: داستان,عاشقانه,
[ بازدید : 229 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

داستان غمگین

چهارشنبه 19 دی 1397
20:46
arsavin

حواسم به برف پاک کناری ماشین بود که یکی در میون کار می کردن و قطره های بارون که درشت و

محکم خودشون می کوبوندن به شیشه ماشین ، یک لحظه کوتاه کافی بود که همه چیز منو به هم

بریزه ،و اون لحظه ، لحظه ای بود که چشم های من صورتش رو توی آینه ماشین تماشا کرد ،

نفسم حبس شد ، پام ناخودآگاه چسبید روی ترمز ، - چیزی شده ؟چشمامو از نگاهش دزدیدم ،

- نه .. ببخشید ، خودش بود ، شک نکردم ، خودش بود بعد از ده سال ، بعد از ده سال .... خودش بود .

با همون چشم های درشت آهویی ، با همون دهن کوچیک و لبهای متعجب ،

با همون دندونای سفید و درشت که موقع خندیدنش می درخشید و چشمک می زد ، خودش بود .

نبضم تند شده بود ، عرق سردی نشست روی تنم ، دیگه حواسم به هیچ چی نبود ،

می ترسیدم دوباره نگاهش کنم ، می ترسیدم از تلاقی نگاهم با نگاهش بعد از ده سال ندیدن هم ،

دستام و پاهام دیگه به حال خودشون نبودن ،برف پاک کنا اصلا کار نمی کردن ، بارون بود و بارون ،


موضوعات: داستان,عاشقانه,
[ بازدید : 190 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

داستان غمگین عاشقانه

سه شنبه 18 دی 1397
20:46
arsavin

پسر: ببخشید قیمت این پالتو چنده؟


فروشنده:360 هزار تومان


پسر: باشه میخرمش


دختر:آروم میگه ولی تو اینهمه پول رو از کجا میاری؟


پسر:پس اندازه 1ساله ام هست نگران نباش


چشمان دختر از شدت خوشحالی برق میزند


دختر:ولی تو خیلی برای جمع آوری این پول زحمت کشیدی

میخواستی گیتار مورد علاقه ات رو بخری


پسر جوان رو به دختر بر میگرده و میگه:


مهم نیست عزیزم مهم اینکه با این هدیه تو را خوشحال میکنم

برای خرید گیتار میتونم 1سال دیگه صبر کنم


بعد از خرید پالتو هردو روانه پارک شدن


پسر:عزیزم من رو دوست داری؟


دختر: آره


پسر: چقدر؟


دختر: خیلی


پسر: یعنی به غیر از من هیچکس رو دوست نداری و نداشتی؟


دختر: خوب معلومه نه


یک فالگیر به آنها نزدیک میشود رو به دختر میکند و میگویید بیا فالت رو بگیرم


موضوعات: داستان,عاشقانه,
[ بازدید : 185 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

عشق یک دیوانه

دوشنبه 17 دی 1397
20:45
arsavin

از دیوانه ای پرسیدند : چه کسی را بیشتر دوست داری ؟

دیوانه خندید و گفت : ”عشقم” را…

گفتند : عشقت کیست؟

گفت:عشقی ندارم!

خندیدند و گفتند : برای عشقت حاضری چه کارهاکنی؟

گفت : مانند عاقلان نمیشوم ، نامردی نمیکنم ، خیانت نمیکنم ، دور نمیزنم ،

وعده سرخرمن نمیدهم ، دروغ نمیگویم و دوستش خواهم داشت ، تنهایش نمیگذارم ،

میپرستمش ، بی وفایی نمیکنم با او مهربان خواهم بود ، برایش


فداکاری خواهم کر د،ناراحت و نگرانش نمیکنم ، غمخوارش میشوم…


گفتند: ولی اگر تنهایت گذاشت ، اگر دوستت نداشت ، اگر نامردی کرد ، اگربی وفابود ،

اگر ترکت کرد چه…؟


اشک بر چشمانش حلقه زد و گفت : اگر اینگونه نبود که من “دیوانه” نمیشدم…


موضوعات: داستان,عاشقانه,
[ بازدید : 185 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

حضرت آدم

يکشنبه 16 دی 1397
20:45
arsavin

حضرت ادم وقتی داشت از بهشت بیرون میرفت:
خدا گفت:نازنینم آدم ، با تو رازی دارم...
اندکی پیشتر آی....

آدم آرامو نجیب آمد پیش...!!!

زیر چشمی به خدا مینگریست...

محو لبخند غم آلود خدا ، دل انگار گریست...!!

گفت: نازنینم آدم ، قطره ای اشک زچشمان خداوند چکید...

یادمن باش که بس تنهایم... بغض آدم ترکید... گونه هایش لرزید...

به خدا گفت: من به اندازه ی گل های بهشت... من به اندازه ی عرش... نه... نه... به اندازه ی تنهاییت ای هستی من دوستت دارم....!!!

آدم کوله اش را برداشت....

خسته و سخت قدم برمیداشت... راهی ظلمت پرشور زمین....

زیر لبهای خدا باز شنید... نازنینم آدم....

نه به اندازه ی تنهایی من.... نه به اندازه ی گلهای بهشت ....که به اندازه یک دانه ی گندم.... تو فقط یادم باش.....


موضوعات: داستان,عاشقانه,
[ بازدید : 134 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به وبلاگ سرگرمي،آموزش،طنز است. || طراح قالب avazak.ir
ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]