پادشاهی پس از اینکه بیمار شد
گفت :نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند). تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا ببینند چطور می شود پادشاه رامعالجه کرد.اما هیچ یک ندانستند. تنها یکی از مردان گفت که فکر می کند می تواند پادشاه را معا لجه کند.اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید و پیراهنش رابردارید و تن شاه کنید شاه معالجه می شود.شاه پیک هایش رابرای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.آنهادر سرتاسرمملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی راپیدا کنند.حتی یک نفرپیدا نشد که کاملا راضی باشد.آن که ثروت داشت بیمار بود.آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد و اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت.
گفت :نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا
معالجه کند. تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا ببینند چطور می شود
پادشاه رامعالجه کرد.اما هیچ یک ندانستند. تنها یکی از مردان گفت که فکر می
کند می تواند پادشاه را معا لجه کند.اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید و
پیراهنش رابردارید و تن شاه کنید شاه معالجه می شود.شاه پیک هایش رابرای
پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.آنهادر سرتاسرمملکت سفر کردند ولی
نتوانستند آدم خوشبختی راپیدا کنند.حتی یک نفرپیدا نشد که کاملا راضی
باشد.آن که ثروت داشت بیمار بود.آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد و
اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت.یا اگرفرزندی داشت فرزندش بد
بود.خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.آخرهای یک شب پسر
شاه از کنارکلبه ای محقر و فقیرانه رد می شد که شنید یک نفردارد چیزها یی
می گوید
شکر خدا که کارم را تمام کردم سیر و پر غذا خورده ام و می توانم
بخوابم و دراز بکشم! چه چیزدیگری میتوانم بخواهم؟) پسر شاه خوشحال شد و
دستور داد که پیراهن مرد را بگیرندو پیش شاه بیاورند و مرد هرچقدر هم
بخواهد به او بدهند.پیک ها برای گرفتن پیراهن او به کلبه رفتند اما مرد
خوشبخت آنقدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!!
[ بازدید : 190 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]