چشاش پر اشک بود

شنبه 9 دی 1396
20:43
arsavin

چشماش پر از اشک بود نگام کرد و گفت دوستم داری...


به چشماش خیره شدم ، قطره های اشکش رو از چشماش پاک


کردم و خداحافظی کردم...


روز بعد که دیدمش، انقدر خوشحال شد که خودشو تو بغلم انداخت


و سرش را روی سینم گذاشت و گفت اگه دوستم داری امروز بگو….


ماه ها گذشت و تو بستر بیماری افتاده بود، رفتم دیدنش و کنارش


نشستم و نگاش کردم و گفت بگو دوستم داری…


می ترسم دیگه هیچوقت این کلمه را ازت نشنوم...


ولی هیچ حرفی نزدم به غیر از خداحافظی…


وقتی چند وقت بعد یه بار دیگه رفتم دیدنش روی صورتش پارچه


سفیدی بود...


وحشت زده و حیرون پارچه رو کنار زدم...


تازه فهمیدم چقدر دوستش داشتم…


امروز روز مرگ من است...


مرگ احساسم...


مرگ عاطفه هایم...


امروز اون میره و منو با یک دنیا غم جا می گذاره...


اون میره بدون اینکه بدونه به حد پرستش دوستش دارم…


موضوعات: داستان,عاشقانه,
[ بازدید : 280 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به وبلاگ سرگرمي،آموزش،طنز است. || طراح قالب avazak.ir
ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]