عاقبت خیانت در رفاقت
دو
نفر به اسم محمود و مسعود باهم رفاقتی دیرینه داشتن، تا جایی که مردم فکر
میکردن این دو نفر باهم برادرند. روزی روزگاری مسعود نقشه گنجی رو به محمود
نشان داد و با هم تصمیم گرفتن که به دنبال گنج برن. یک روز محمود و مسعود
از خانواده شان خداحافظی کردن و رفتن. محمود نقشه ای در سر داشت که وقتی به
گنج دست پیدا کرد مسعود رو از سر راهش برداره و اونو بکشه. بعد از چند روز
سختی به گنج رسیدند. و محمود طبق نقشه ای که در سر داشت مسعود رو کشت و
گنج رو برداشت و به خانه اش برگشت.
با
آن گنج زندگی اش از این رو به آن رو شد. ولی زن مسعود که فهمیده بود مسعود
به دست محمود کشته شد با نا امیدی به شهر مهاجرت کرد و بعد از ادامه تحصیل
در یک بیمارستانی به پرستاری مشغول شد. بعد از چند سال که آبها از آسیاب
افتاد محمود به دلیل بیماری به بیمارستان شهر میره و اونجا بستری میشه
اتفاقا زن مسعود هم توی همون بیمارستان کار میکرد که یکدفعه دید محمود توی
یکی از اتاقها بستری هست.
[ بازدید : 246 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]
ادامه مطلب