عاقبت خیانت در رفاقت

شنبه 29 مهر 1396
22:57
arsavin

دو نفر به اسم محمود و مسعود باهم رفاقتی دیرینه داشتن، تا جایی که مردم فکر میکردن این دو نفر باهم برادرند. روزی روزگاری مسعود نقشه گنجی رو به محمود نشان داد و با هم تصمیم گرفتن که به دنبال گنج برن. یک روز محمود و مسعود از خانواده شان خداحافظی کردن و رفتن. محمود نقشه ای در سر داشت که وقتی به گنج دست پیدا کرد مسعود رو از سر راهش برداره و اونو بکشه. بعد از چند روز سختی به گنج رسیدند. و محمود طبق نقشه ای که در سر داشت مسعود رو کشت و گنج رو برداشت و به خانه اش برگشت.
با آن گنج زندگی اش از این رو به آن رو شد. ولی زن مسعود که فهمیده بود مسعود به دست محمود کشته شد با نا امیدی به شهر مهاجرت کرد و بعد از ادامه تحصیل در یک بیمارستانی به پرستاری مشغول شد. بعد از چند سال که آبها از آسیاب افتاد محمود به دلیل بیماری به بیمارستان شهر میره و اونجا بستری میشه اتفاقا زن مسعود هم توی همون بیمارستان کار میکرد که یکدفعه دید محمود توی یکی از اتاقها بستری هست.


موضوعات: داستان,
[ بازدید : 246 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

داستان عاشقانه و غمگین اثبات عشق

شنبه 29 مهر 1396
22:57
arsavin

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم…

می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از

ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه

زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…

تا اینکه یه روز

علی نشست رو به رومو

گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟…فکر نکردم تا شک کنه که

دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر

تو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس

راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…

گفتم:تو چی؟گفت:من؟


موضوعات: داستان,
[ بازدید : 238 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

تاجر

شنبه 29 مهر 1396
22:56
arsavin

در قصبه ولادیمیر تاجر جوانی به نام «دیمیتریج آکسیونوف» زندگی می‌کرد. این تاجر مالک دو مغازه و یک خانه بود.
آکسیونوف جوانی بود زیبا، دارای موهای بسیار قشنگ مجعد، خیلی با نشاط و زنده‌دل؛ و مخصوصاً آواز بسیار دلکشی داشت.
یکی از روزهای تابستان به زن خود اطلاع داد که باید برای فروش مال‌التجاره خود به شهر مجاور مسافرت نماید، ولی زنش اصرار می‌کرد که در آن روز بخصوص از مسافرت خودداری کند زیرا شب خواب دیده است که موهای قشنگ شوهرش خاکستری شده و دیگر از آن حلقه‌های زیبا اثری نیست.
بقیه دارد


موضوعات: داستان,
[ بازدید : 226 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

خدا را دوست دارم ، با تمام عشق خدائیم

شنبه 29 مهر 1396
22:56
arsavin

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با هر user name که باشم، من را connect می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تا خودم نخواهم مرا D.C نمی کند .
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با یک delete هر چی را بخواهم پاک می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اینهمه friend برای من add می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اینهمه wallpaper که update می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با اینکه خیلی بدم من را log off نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همه چیز من را می داند ولی SEND TO ALL نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه می گذارد هر جایی که می خواهم Invisible بروم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه جزء friend هام می ماند و من را delete و ignore نمی کند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه اجازه، undo کردن را به من می دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه من را install کرده است
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت به من پیغام line busy نمی دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اراده کنم، ON می شود و من می توانم باهاش حرف بزنم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه دلش را می شکنم، اما او باز من را می بخشد و shout down ام نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه password اش را هیچ وقت یادم نمی رود، کافیه فقط به دلم سر بزنم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تلفنش همیشه آنتن می دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه شماره اش همیشه در شبکه موجود است
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت پیغام no response نمی دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هرگز گوشی اش را خاموش نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت ویروسی نمی شود و همیشه سالم است
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچوقت نیازی نیست براش BUZZ بدهم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه آهنگ حرف هاش همیشه من را آرام می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه نامه هاش چند کلمه ای بیشتر نیست، تازه spam هم تو کارش نیست
خدا را دوست دارم ، بخاطر اینکه وسط حرف زدن نمی گوید، وقت ندارم، باید بروم یا دارم با کس دیگری حرف می زنم


موضوعات: داستان,
[ بازدید : 229 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

ایمان واقعی

شنبه 29 مهر 1396
22:55
arsavin

روزی بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالا های گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد امده است .

فکر می کنید آن مرد چه کرد؟!
خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و یا اشک ریخت ؟ نه.....

او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت : "خدایا ! می خواهی که اکنون چه کنم؟
مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود ، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت که روی آن نوشته بود :
مغازه ام سوخت ! اما ایمانم نسوخته است ! فردا شروع به کار خواهم کرد!


موضوعات: داستان,
[ بازدید : 225 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

ارزش

شنبه 29 مهر 1396
22:55
arsavin

ارزش یک خواهر را، از کسی بپرس که آن را ندارد. ارزش ده سال را،
از زوج هائی بپرس که تازه از هم جدا شده اند.ارزش چهار سال را،
از یک فارغ التحصیل دانشگاه بپرس.ارزش یک سال را، از دانش آموزی
بپرس که در امتحان نهائی مردود شده است.ارزش یک ماه را، از
مادری بپرس که کودک نارس به دنیا آورده است.ارزش یک هفته را،
از ویراستار یک مجله هفتگی بپرس.ارزش یک دقیقه را، از کسی
بپرس که به قطار، اتوبوس یا هواپیما نرسیده است. ارزش یک ثانیه را،
از کسی بپرس که از حادثه ای جان سالم به در برده است. ارزش یک
میلی ثانیه را، از کسی بپرس که در مسابقات المپیک، مدال نقره برده
است.زمان برای هیچکس صبر نمی کند. قدر هر لحظه خود
را بدانید. قدر آن را بیشتر خواهید دانست، اگر بتوانید آن را
با دیگران نیز تقسیم کنید.


موضوعات: داستان,
[ بازدید : 214 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

شما ثروتمندید

شنبه 29 مهر 1396
22:54
arsavin

هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى
مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى کهنه و گشادى به تن
داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند. پسرک پرسید:
«ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین»
کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى
به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمک کنم
. مى خواستم یک جورى از سر خود م بازشان کنم
که چشمم به پاهاى کوچک آنها
افتاد که توى دمپایى هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود.
گفتم:
« بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.»

آنها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهایشان
را گرم کنند. بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته
و مربا به آنها دادم و مشغول کار خودم شدم. زیر چشمى دید
م که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره
به آن نگاه کرد. بعد پرسید: « ببخشین خانم! شما پولدارین »
نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم:
«من اوه... نه!»دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى
نعلبکى آن گذاشت و گفت: «آخه رنگ فنجون و نعلبکى اش
به هم مى خوره.»آنها درحالى که بسته هاى کاغذى را
جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق
نزند، رفتند. فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و
براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت کردم.
بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم
. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم،
یک شغل خوب و دائمى، همه اینها به هم مى آمدند.
صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم
و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم.
لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم
. مى خواهم همیشه آنها را همان جا نگه دارم
که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.


موضوعات: داستان,
[ بازدید : 182 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

پادشاهی پس از اینکه بیمار شد

شنبه 29 مهر 1396
22:54
arsavin

گفت :نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند). تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا ببینند چطور می شود پادشاه رامعالجه کرد.اما هیچ یک ندانستند. تنها یکی از مردان گفت که فکر می کند می تواند پادشاه را معا لجه کند.اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید و پیراهنش رابردارید و تن شاه کنید شاه معالجه می شود.شاه پیک هایش رابرای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.آنهادر سرتاسرمملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی راپیدا کنند.حتی یک نفرپیدا نشد که کاملا راضی باشد.آن که ثروت داشت بیمار بود.آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد و اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت.


موضوعات: داستان,
[ بازدید : 191 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

فواید باورنکردنی طناب زدن برای بدن

شنبه 29 مهر 1396
22:53
arsavin

1⃣ سوزاندن کالری
2⃣ چابکی و سرعت
3⃣ افزایش تراکم استخوان
4⃣ مفید برای مغز
5⃣ قابل حمل بودن
6⃣ انتخاب استایل مورد نظر برای ورزش با آن


موضوعات: سلامت,
[ بازدید : 214 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

مشکلات و لبخند

شنبه 29 مهر 1396
22:53
arsavin

⋅ مَن مُشکلاتِ زیادی در زندگی دارم..
ولی لَب هایِ مَن از آنها خبر ندارند!
آنها هَمیشه میخندند:) ⋅


موضوعات: عاشقانه,
[ بازدید : 165 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

تمامی حقوق این وب سایت متعلق به وبلاگ سرگرمي،آموزش،طنز است. || طراح قالب avazak.ir
ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]